نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

چرا با من قریبی میکنی؟

    سلام ناز گل مامان... کمی پیش از خونه ی مامانی اومدیم <مامان من> ظهر تورو گذاشتم پیش دایی بهرام و بابا بزررگ و همراه مامان رفتیم بازار تا تا عیدیمونو بگیریم دسته مامانی درد نکنه برا هممون کادو گرفت برای تو هم یه هواپیما به سفارش دایی یه گاو بامزه که میخونه و میرقصه هم برات گرفتیم.خاله نیومد و من و مامانی هم بعد از بازار و خرید کمی استراحت کردیم  بعد هم از این در و اون در حرف زدیم .تو هم که خواب بودی . باید بگم وقتی جایی میریم کمتر مارو تحویل میگیری  بس که همه تارو میبینن دورت میگردن .نکنه مامانو فراموش بکنی ... تو رو با همه وجودم دوست دارم و هیچ وقت ازت سیر نمیشم من یه مادرم ویک مادر واقعی باید در...
21 اسفند 1389

امسال هم گذشت...بهار در راه است...

سلام سلطان قلبم... امسال هم با همه ی خوبی ها و بدی ها شادی ها و غم هاش گذشت پسر گلم اما چون تو این سال خدا تو رو به ما هدیه داد میتونم بگم سال خیلی خوبی بود... آخه تو رو داشتن یعنی صاحبه همه ی چیزهای قشنگه دنیا بودن. بهار داره میاد بوشو احساس میکنم یه بوی خاصی داره  بوی تازگی طراوت زیبایی عشق درست مثل بوی دلنشین تن تو که به من حس خوبی میده... این اولین سال تحویلی خواهد بود که در کنار مایی چه خوب........ از خدای مهربونم عاجزانه میخوام که سال پیشه رومونو پربرکت بدونه جنگ و خشونت با آدمهایی خوبو دور از بدی ها قرار بده...آمین. خیلی دوستت دارم ناز گلم .     ...
17 اسفند 1389

چند روز نبودم...

سلام دوستای گلم و پسرجیگرم...  ما بعد از واکسن پارسا چند روزی خونه مادرم مهمون بودیم بعدش هم این اینترنتمون مرض گرفت همش قطع میشه... دلم میخواد این کامپیوتر رو از وسط نصفش کنم .پارسا کوچولو به لطف خدا واکسنشو زد و بعد از تب و درد و گریه بلاخره خوب شد .من هم چند روزیه مشغوله خونه تکونیه عیدم ... ممکنه باز هم اینترنتمون قطع بشه دوستان ...پارسا ...ببخشید ...
17 اسفند 1389

این دو روز...

سلام پسر عزیزتر از  جانم... مثل همیشه پنجشنبه و جمعه رو خونه ی هردو مامانی ها رفته بودیم ومن نتونستم برات بنویسم  ناز گله مامان فردا واکسن داری و ... من به جای تو میترسم البته توهم اگه بزرگ بودی و میفهمیدی که قراره آمپول بخوری حتما میترسیدی . قراره بعد از واکسنت طبق معمول بابا ما رو ببره خونه ی مامانی <مامان من> تا اونا از تو مراقبت کنن چون بابا بزرگ خیلی به بچه حساسه و از تو خوب مراقبت میکنه دستش درد نکنه...         دیشب باز هم بابا مریض شد تو خواب بودی ولی ما تا ساعت سه ی شب بیدار بودیم تاکمی حال بابا بهتر شد بعد خوابیدیم قرار شد امروز بره دکتر و من خیلی نگرانشم مامانی   .تو هم&nb...
7 اسفند 1389

پیامی از خدا..

آن گاه که من اسمان و زمین را آفریدم به آنها گفتم وجود داشته باشند و وقتی مرد را آفریدم به او شکل دادم و زندگی را در او دمیدم. اما من تو را زن به وجود آوردم. من نفس زندگی را به تو که حساس و لطیفی دمیدم.من مرد را در خوابی عمیق فرو بردم و توانستم تو <زن> را با صبر و حوصله و دقت به وجود آورم. مرد در خواب بود به همین دلیل نتوانست در خلقت من دخالت کند. من تو را از یک استخوان به وجود آوردم. من دنده های قوی حساسی را انتخاب کردم که از قلب و ریه اش محافظت میکند و او را برای انجام آنچه میخواهدحمایت میکند. من تورا به طور کامل خلق کردم. چشمانت را ... آنها را تغییری نده .لبهای تو ...چقدر دوست داشتنی است هنگامی که در نیایش از هم جدا میشوند. ...
4 اسفند 1389

اینم از امروز...

سلام پارسا جونم دیروز خیلی دیر اومدم از آرایشگاه چون بعدش هم با عمه رفتیم فروشگاه ی کومه و خرید کردیم.دلم حسابی برات تنگ شده بود وقتی اومدم همینکه رسیدم بوسه بارونت کرده بودم امروز هم باهم رفتیم خونه دایی مامانی خیلی خوش گذشت  الان هم تو و بابا خوابیدین  .این بابای تو از زیر درسای شهروند الکترونیک در رفت و باز من مجبور شدم امتحان هر دومونم خودم بدم با اینکه خیلی خوابم میاد  تازه امروز برای تو هم ننوشته بودم و حالا مینویسم . جیگر مامان خیلی دوست دارم  امروز همه تو مهمونی میگفتن که تو خیلی لاغر شدی  دلیلشو خوب میدونم چون دیگه شیرمو نمیخوری فک کنم این شیر خشک بهت نساخت باید با دکتر...
4 اسفند 1389

ای همه ی وجود من نبود تو نبود من ...

  سلامی داغ داغ به پسر عزیزتر از جانم ناز گلم تو هنوز خوابی و من حوصله ام خیلی سر رفته منتظرم بیدار شی تا با هم بازی کنیم دلم میخواد بغلت کنم و از اون لپای جیگرت ببوسم میبوسمت مامانی. تازه یکی دو ساعت بعد میرم آرایشگاه و تو رو میزارم پیشه مامانی تا برگردم دلم برات خیلی تنگ میشه .قول بده پسر خوبی باشی و مامانی رو اذیت نکنی فعلا خدافظ گلم. ...
2 اسفند 1389

سپاس از دوستان خوبمون...

واقعا از همه ی شما دوستان عزیزی که به پارسا کوچولوی من لطف دارین و به ما سر میزنین و نظرهاتونو منویسین تشکر و قدردانی میکنم و همتونو دوست دارم...بازم بیاین به دیدنه ما. ...
1 اسفند 1389