نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

روزمره

سلام عزیزترینم سلطان قلبم دیروز هر دو مامانی ها (مادر من و بابا) راهیه مشهد شدند. خیلی دوست دارم یه روز همراه تو بریم پا بوسه امام رضا  خوش به حال مامانیا که الان کنار اون هستن و دلشون آرومه. مدتی بود که روزهای سختی رو میگذروندیم  این موضوع رو تو پسته بعدی برات میزارم  برا همینم اصلا حوصله نداشتم بیام نت و برات مطلب جدید بزارم گلم. خدا رو شکر که این موضوع تقریبا داره حل میشه و من اینو مدیونه خدا هستم خدای بزرگ همیشه با خوبی هاش ما بنده ها رو شرمنده کرده اما افسوس که ما هیچوقت نخواستیم در مقابل این همه خوبی شکر گزار و مطیع باشیم. پسرم هیچوقت از خدای مهربان غافل نشو چون ما ...
17 ارديبهشت 1391

فرهنگ لغت از زبان پارسا

                                                                    سلام عزیز در دونه ام مدتی بود که برای گذاشتن پست جدید حوصله نداشتم یا اینکه  فرصت نمی شد گلم . امروز می خوام همه ی کلمه ها و حرفای شیرینت رو بزارم . کلماتی که تا حالا گفتی : د د ر :یعنی دردر علو : گوشی تلفن یا موبایل شی :یعنی شیر می خوام با با : همون بابا که البته منو بابا رو با اسمامون صدا میزنی : شیدا و اییج (همون ایرج) ماما : مامان   جیزا : ج...
5 ارديبهشت 1391

اولین سفر پارسا +عکس

سلام ملوسکم یک روز مونده به عید تصمیم گرفتیم که بریم مسافرت. این اولین سفر تو بود تا لاهیجان رفتیم و هشتم برگشتیم. باید بگم که تو پدر من و بابا رو در آوردی ای بلا . . . بی چاره بابا تو رو همه جا بغلش میگرفت حتی بازار آستارا و انزلی که تقریبا بزرگه و جز اون بغل هیشکی نمیرفتی و خیلی خسته ش کرده بودی .  با مادر من و بابا و مادر بزرگ و خانواده ی دایی بابا و خانواده ی عمه همسفر بودیم . میشه گفت سفر خوبی بود . هر چی که با تو باشه قشنگه گلم . بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم تو سخت مریض شدی بردیمت دکتر و تا امروز کامل خوب نشدی عسلم . فعلا با بای گلم .دوستت دارم. عکس ها در ادامه ی مطلب    ...
20 فروردين 1391

بوی بهار

سلام نازنینم     عسلم نفسم   اول از هر چیز با تمام وجودم فریاد میکشم ماه من تا ابد دوستت دارم.   بهار . . . فصل دلخواه من داره میاد هوووووووووووووووووووورا .     بهار     یعنی سبزه و چمن  یعنی از نو زنده شدن   یعنی زیبایی   یعنی امید . . . بهار یادمون میاره که هنوز دیر نیست  هنوزم میشه از نو رویید تازه شد و امیدوار بود.       چند روز بیشتر به پایان سال نمونده .ممکنه تعطیلاته عید رو بریم مسافرت اگه بریم این اولین سفر تو میشه .   و اما یه چیز درمورد تو  کفش پوشیدنت ! ...
25 اسفند 1390

خونه تکونی عید

                                          سلام گلم  قند عسلم از چند روز پیش شروع کردم به تمیز کاری یعنی خونه تکونی عید و البته امسال خونه تکونی ما واسه خودش خوب کمدی شده با وجود تو وروجک . . . خیلی سخت بود البته هنوزم تموم نکردم گاها نی نی خوبی بودی حتی کمکم میکردی و برام دستمال میاوردی و گاهی هم افتضاح میکردی !!! خیلی از وسایل محبوبه منو شکستی !       دیوونه شدم یه کم صدامم بلند شد دعوات کردم خیلی عصبیم میکردی اما  خیلی زود بغلت کردم   دلگیر بودی ازم کلی بوسسسسسسست ...
21 اسفند 1390

واکسن 18 ماهگی

سلام نفسم چند روز پیش واکسن 18 ماهگیتو زدیم مثل همیشه بابا طاقته وایسادن نداشت من نگهت داشتم . گریه میکردی و با نگات کمک میخواستی ازم تحمل کردم چون این برای سلامتی تو واجب بود ماهکم از همون جا بابا ما رو رسوند خونه ی مامانی مثل همیشه که مادر عزیزم تو این جور مواقع مواظبت میشه خوب از تو مراقبت کرد دو روز درد شدید تو پات و تب زیاد داشتی حتی یه روز از جات بلند نشدی  چون نمیتونستی به خاطر درد پات بلند شی و شلوغی کنی مدام حرف میزدی و یه چیزایی میگفتی . . . الاهی فدات شم مامان خیلی دوستت دارم خیلی به من وابسته شدی  و من خیلی عاشقت . . . با من بمون . ...
12 اسفند 1390

مروارید دهم داره از را میرسه

سلام گلم   حوصله نداشتم بیام نت      ولی دلم نیومد این خبر رو برات نزارم   دندون دهمی هم داره در میاد    مبارکت باشه گلم. چند روزی بود بد جوری سرما خورده بودم  و نتونستم بهت خوب برسم شرمنده گلم ! پس فردا قراره واکسن هیجده ماهگیت رو بزنیم و من از حالا به خاطر دردی که خواهی داشت ناراحتم و نمیدونم باز تب میکنی یا نه؟ مادریه دیگه چه میشه کرد !!! روزها دارن به سرعت میگذرن . سال نو  خیلی نزدیکه نمیدونم چرا دیگه اون حس و حال قشنگ و پر ذوق و شوق بچگی رو ندارم یادمه نزدیک عید خیلی خوشحال میشدم  و همش از مامان یا پدر  میپرسیدم چند ر...
7 اسفند 1390