پارسا و مامان
سلام ملوسکم
عزیز مامان
بعد از رفتن انار خیلی بیشتر حساس شدم
مدام دنبالتم که اتفاق بدی برات نیفته
چون من همچین توانی رو ندارم
که تو رو از دست بدم دق مرگ میشم به خدا
امروز کمی موهاتو کوتاه کردم بله دیگه مامانت آرایشگر شده هههههههه
اما متوجه نشدم و کمی گوش ت زخم شد
فدات شم که صداتم در نیاوردی
هر چی تلاش کردم غذا بخوری نشد که نشد و باز هم
دارم برات غذا ها رو میکس میکنم
آخه من چی کار کنم از دسته توی نیم وجبی!
از همون لحظه ای که بدنیا اومدی با شیر نخوردنت
و حالا هم غذا نخوردنت پدر بنده رو در آوردی تو
هنوزم فراموش نمیکنم برای اینکه یه کم شیر بخوری
چه کارها که نمیکردم هر مدلی که فکرشو بکنی سعی کردم
بهت شیر بدم اما توی لجباز . . .
آخرش ام مجبور شدم بعد از پنج ماهگیت شیر خشک بدم . . .
یادش به خیر انگار همین دیروز بود . . .
چه زود میگذره زمان
و ما چه زود میگذرونیم عمر و جونیمون رو !!!
امروز تو خونه کلی کار داشتم
و حسابی خسته شدم
تو هم پسر ماهه من شلوغی نکردی
و گذاشتی کارامو انجام بدم
افرین ناز گلم
بوسسسسسسسس
دوستت دارم