چند ساعت دور از پارسا...
روز پنجشنبه چهلومه فوته مادر شوهر خاله بود و من مجبور بودم از صبح تا عصر برم اونجا چون برای ناهار هم دعوت بودیم دسته عمه ت درد نکنه تا من بیام از تو نگهداری کرد.اولین بار بود این قدر دور از تو بودم هر کی ندونه فک میکنه چندماهی ازت دور بودم.دلم برای خنده های ملوست برای چشمای قشنگت واسه حرفایی که فقط خودت ازشون سر در میاری و برای من یه دنیاست حتی واسه گریه هات خیلی تنگ شده بود .از خدا ی مهربونم عاجزانه میخوام که هیچ وقت هیچ نی نی رو از مامانش جدا نکنه <منظورم برای همیشه است> که این مصیبته بزرگیه و خدا مهربانترینه مهربانان...
شکرت خدا جونممممممممممم...
اوستا کریم پشتمو خالی نکن که تو نباشی من بدجوری میافتم.........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی