جعبه ای برای عشق
مردی دختر سه ساله ای داشت. روزی مرد به خانه امد و دید که دخترش
گرانترین کاغذ زرورق کتابخانه ی او را برای ارایش یک جعبه ی کودکانه
هدر داده است.مرد دخترش را به خاطر اینکه زرورق گرانبهایش را برای اراستن
یک جعبه ی بی ارزش هدر داده تنبیه کرد و دختر کوچک ان شب با چشمانی
گریان به بستر رفت و خوابید. روز بعد وقتی مرد از خواب بیدار شد دید دخترش
بالای سرش نشسته است ان جعبه رابه سمت او دراز کرده است. مرد تازه
متوجه شد که ان روز روز تولدش است و دخترش زرورق ها را برای هدیه ی
تولدش مصرف کرده است.او با شرمندگی دخترش را بوسید و جعبه را از او
گرفت و درش را باز کرد. اما با کمال تعجب دید که جعبه خالی است. مرد
دوباره به دخترش پرخاش کردکه جعبه ی خالی هدیه نیست و باید چیزی
درون ان قرار داده میشد.
اما دخترک با تعجب به پدرش خیره شد و گفت که نزدیک به هزار تا بوسه
در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت پدر غمگین شد با باز کردن جعبه
یکی از بوسه ها را مصرف کند.میگویند پدر ان جعبه را همیشه همراه خود
داشت و هر روز که دلش میگرفت در ان را باز میکرد
و به طور عجیبی ارام میشد.
هدیه کار خود را کرده بود........
برای پسر گلم