آمپول
سلام قند عسل
این دومین پستی هست که امروز دارم برات مینویسم آخه مامانی
دلم خیلی گرفته اعصاب ندارم
دیروز دایی رسول مریض بود همیشه حالش بده بس که فکر و خیال داره.
نرفته بود پادگان و امروز بازداشته...
اصلا بی اختیار تو دلم آشوب به پاست تو هم که فقط میخوابی
بابا بیدار شو باهم بازی کنیم.
عصر هم آمپول نوش جون میکنی و خدا به داد ما برسه
نترس گلم مامان و بابا همیشه کنار تو هستن
بلهههههههههه ............مثل اینکه بیدار شدی صبح بخیر
دیگه باید برم یه چیزی بدم تو بخوریو خودمم کلی کار دارم.
اینو همیشه بدون که تا آخرین نفسم دوستت خواهم داشت
بوسسسسسسسسسسسسس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی