هر دو مامانی ها راهیه مشهد شدن
سلام گلپسرم
عزیز دلم دیروز صبح هر دو مامانی ها یعنی مامان من و بابا
رفتن مشهد ... البته مادر بزرگ بابا هم با اونا بود
خوش به حالشون
کاش ما هم میتونستیم بریم پا بوس امام رضا
بابا کار داره و نمیشد بریم ولی من خیلی دلم میخواد برم
برای سالم بدنیا اومدن تو هم یکی از نظرهامون این بود که
با هم بریم پا بوس امام ایشالا که میریمو نظرمونم ادا میکنیم
خب حا لا...
دیروز صبح همه گی با هم رفتیم راه آهن و اونا رو بدرقه کردیم
تو هم با ما بودی
هر دو به خاطر هیجده روز دوری
از توی وروجک ناراحت بودن.
میدونم که منم به خاطره این هیجده روز
دوری خیلی دلم براشون تنگ میشه
همین که اونا شادن و پیش امام بسه برام دوریم تحمل میکنیم
هنوز بابا خوب نشده و من همچنان آشفته ام...
ای خدا...
و از تو بگم.........
از تو بگم که چند روزه پدرمو در آوردی
ای بی دندون... ههههههههههه
شبا دم به دیقه داد میزنی
اونم چه دادی از زنگ ساعتم بدتر مثل برق گرفته ها میپرم هوا...
به خدا سر درد گرفتم بس که میخوابم با گریه ی تو بیدارمیشم
خواب کوفتم شده تا صبح بیدارم
نمیدونم چه دردی داری مریض که نیستی شاید
داری دندون در میاری ...
حالا هر چی بالاخره پدر ما رو در آوردی
واسه همینکه میگن بهشت زیر پای مادر است
صبح به زور بیدار میشه میره سر کار چون
گریه های شبونه ی شما بی خوابش میکنه
تحت هر شرایطی با دل و جون دوست دارمت
خواب و استراحت بی خی خی
فدای سرت جیگر طلا
بوسسسسسسسسسسسسس