تولد سپهر جونم
سلام قند عسل
از روز پنجشنبه تا به امروز مهمون بودیم
سه روزشو خونه ی بابا کریم بودیم قرار بود
شنبه برم به بابا جون <پدر من >
سر بزنم که به خاطر هوای آلوده و تعطیلیه مدارس
عمه نرفت خونشون منم نرفتم تا عمه اینا تنها نمون.
با خاله هماهنگ شدیم که یکشنبه بریم . دل بابایی برات
تنگ شده بود مدام زنگ میزد که چرا نمیاین؟
دو روز هم رفتیم خونه ی بابای من
از اینکه مادرمو جلوی در ندیدم خیلی دلم گرفت
آخه ما هر وقت میریم اونجا هم پدرم و هم مادرم
میان جلو در استقبالمون . . .
مامانی تو رو از بغلم میگیره و دیگه من فراموش میشم . . .
خلاصه هر جای خونه رو که میدیدم دلم بدجوری میگرفت
تحمل جای خالیشو نداشتم
بهش زنگ زدم کمی آروم گرفتم
خدایا صد هزار بارشکرت که مادرم برمیگرده
اگه اون نباشه به خودت قسم که من میمیرم
از غصه دق میکنم
خدایا بازم تو همین جا عهد دیرنمو باهات تکرار میکنم
جانمو قبل از عزیزانم بگیر که من طاقت هر چیزی رو دارم
جز این . . . آمین
دیشب هم تولد پسر خالت سپهر بود
به سلامتی رفت هفت سالگی ایشالا صد سال
به این سالها برسه عزیز خاله . . .
دیشب خیلی خوش گذشت
اما حیف که مادم نبود.
برای مادرم
مادرم تاج سرم عزیزترینی به خدا
مادرم مونسه من خاک پاتم به خدا
هر چی مادره عشقه
پسرم کاش تو هم منو اینقدر دوست داشته باشی
میدونم من نمیتونم مثل اون باشم
دوستت دارم عزیز در دونه