اینم از امروز...
دیروز خیلی دیر اومدم از آرایشگاه چون بعدش هم با عمه رفتیم فروشگاه ی کومه و خرید کردیم.دلم حسابی برات تنگ شده بود
وقتی اومدم همینکه رسیدم بوسه بارونت کرده بودم
امروز هم باهم رفتیم خونه دایی مامانی خیلی خوش گذشت
الان هم تو و بابا خوابیدین .این بابای تو از زیر درسای شهروند الکترونیک در رفت و باز من مجبور شدم امتحان هر دومونم خودم بدم با اینکه خیلی خوابم میاد تازه امروز برای تو هم ننوشته بودم و حالا مینویسم .
جیگر مامان خیلی دوست دارم
امروز همه تو مهمونی میگفتن که تو خیلی لاغر شدی
دلیلشو خوب میدونم چون دیگه شیرمو نمیخوری فک کنم این شیر خشک بهت نساخت باید با دکترت حرف بزنم شاید شیرتو عوض کنه.ولی من خیلی ناراحتم که پسر گلم وزنش زیاد نمیشه...
.از این به بعد باید بهت بیشتر برسم به زور هم که شده باید بخوری
دیگه کم کم خوابمم داره میپره شاید کتاب بخونم
.وای... مامانی توهم بیدار شدی و داری از اونجا منو نگاه میکنی
الاهی بمیرم واسه چشای قشنگت یکی یه دونه ی مامانی
پارسا عشق پاکه من