پسر مهربون من
سلام عزیز دردونه
امروز هم بگی نگی بی تحول بود حوصله ام خیلی سر رفت.صبحم
کنارت خوابیده بودم که موهامو کشیدی و اینجوری بیدار شدم...بابا نکن
این کارا رو فسقلی وقتی برگشتم طرفت یه لبخند تحویلم دادی
اونقدر شیرین بود که درد موهام یادم رفت
امروز دیگه قرار بود بابا برای ناهار بیاد خونه بلند شدم اشتها نداشتم
یه چایی خوردم و بعدشم مشغول تمیز کاری شدم
بعد از پختن ناهار تصمیم گرفتم چند صفحه ای کتاب بخونم
تو هم بعد از اینکه منو بیدار کردی خودت گرفتی خوابیدی وقتی بیدار
شدی و سوپتو بهت دادم وحوصله ت جاش اومد کلی با هم بازی کردیم
وبابا هم اومد سرش درد میکرد و حوصله نداشت ولی با تو بازی کرد
بعد از خوردن ناهار هم رفت بخوابهمنم کمی نشستم رو مبلی که
مخصوص خودمه چشمامو گذاشتم رو هم خونه غرق سکوت بود
رفتم تو فکر ... فکر زندگیمون خونمون
زندگی...
خیلی قشنگه...
با اومدن تو هم که دیگه قشنگتر شده
بابا رو دوست دارم
ما باهم خوشبختیم
خب بالاخره بین هر زن و شوهری شیکر آبایی میشه
ولی
کاش تو هم وقتی بزرگ شدی و صاحب زن و زندگی شدی اینقدر
با مسئولیت و مهربون باشی
وخانواده ات به داشتنت افتخار کنن و بتونن بهت تکیه بدن...
سعی کن تکیه گاه امن و استواری باشی
امیدوارم وقتی بزرگ شدی بتونی یا حوصله کنی این نوشته ها رو بخونی
شاید به دردت بخوره...
کجا بودیم کجا اومدیم ههههههههه جو گرفت رمانتیک شدم مامانی
بعدش بابا رو بیدار کردم یه چایی باهم خوردیم رفت سر کار
تا اومدم منم یه چرتی بزنم اونقدر داد و غال را انداختی که
نتونستم بخوابم
اینجوری شد که روزمون به پایان رسید عزیزم...
و مثل همیشه
خییییییییییییلیییییییی دوستت دارم
پسر مهربونم
میمیرم برات
کشته مردت: مامان شیدا