زیر بارون . . .
سلام مامانی
عزیزدلم
همه ی وجودم
نفسم
اول از هر چیز مخوام بگم
خیلی دوستت دارم.
دیروز صبح برای کنترل رشدت رفتیم دکتر
خدای مهربونو شکر که همه چیز رو به راهه و
قند عسل ما مشکلی نداره
بعدش هم بابا ما رو برد خونه ی مامانی <من>
مادرم مثل همیشه از دیدن ما خیلی خوشحال شد
تو رو بغلش گرفت و من دیگه فراموش شدم
بابایی کلی باهات بازی کرد غش غش میخندیدی
الاهی قربونت برم
خاله مهمون داشت و نتونست بیاد
با مامانی حموم کردی هنوزم تو حموم غر میزنی
عصر شد و بابا هم از سر کار اومد اونجا
بعد از شام و گفت و گو بلند شدیم که
برگردیم خونمون .بارون بشدت میبارید
دیر وقت بود و نتونستیم بیشتر از این منتظر
بند اومدن بارون بمونیم
سریع سوار ماشین شدیم
پنجره رو کشیدم پایین
آخه من عاشق بارون و بوی نم زده ی خاکم
به بابا گفتم خونه نریم و کمی خیابونا رو بگردیم
تو هم گریه میکردی و دنده رو میخواستی
کلی به شیطونیات خندیدیم
میخواستی دنده رو بکنی دهنت
همش غر زدی ای بلا. . .
تا میتونستم هوای تمیزو به شش هام
کشیدم آرامشی دلپذیر . . .
خدایا به خاطر همه ی نعمتهات شکر
همین بارون خودش نعمت بزرگیه
دوست داشتم بی هیچ سر پناهی زیر بارون میرفتم
خیلی دوست دارم .حتی تا همین پنج سال پیش هر
موقع بارون میبارید میرفتم بالکن و میاستادم
زیر بارون . . .
و مادرم دعوام میکرد ای دختر دیونه سرما میخوریا
مامان هیچی نمیشه تو ام بیا خیلی حال داره
یادش به خیر. . .
شیطونکم
عاشقتم