امشب تولد منه
سلام پارسا جونم
چند روز نبودیم و حالا شرح ماجرای این چند روز:
روز جمعه رفتیم خونه ی مامان آذر خاله هم به خاطر
ما اومد اونجا تا با هم باشیم
بابا هر سال این موقع ها همراه دوستاش میرن کوه
و دو روز میمونن البته اونجا جایی هست که
تلفن هم خط نمیده و ما دو روز از هم بی خبر
میمونیم و این برام خیلی سخته
امسال به خاطر روی ماه تو نرفت
گفت طاقت دوری از تو رو نداره
منم راستش حسودیم شد
عوضش با دوستاش رفتن ماهی گیری
و قرار شد شب برگرده
ما هم اون شب موندیم خونه ی مامانی
وچون قرار بود بابا صبح ساعت چاهار بره برگشت خونه
به خاطر دوری از بابا دلم گرفته بود آخه ما
به ندرت دور از هم میمونیم
خاله هم با دیدن قیافه ی سه در چاهار من که
با رفتن بابا گرفته بودگفت
که فردا هم میاد تا تنها نباشم
بالا خره ما دور از بابا شب رو به صبح رسوندیم
و خاله اینا که شب رفته بودن اومدن
مامانی دایی نارم دعوت کرد تا دور هم جمع باشیم
با بابا چند بار تلفنی حرف زدیم مدام حال تو رو میپرسید
بالاخره شب ده ونیم بود که اومد
بعد از شام هم برگشتیم خونمون
امروز هم تولد منه
روزها به سرعت از پی هم گذشت و
یک سال دیگه از عمرم تموم شد
خدا رو شکر سال خوبی بود
ان شا الله سالهای پیش رو در کنار خانواده ی عزیزم
خوب و خوش باشن
خدا هدایتگرم باشه
عزیز مامان خیلی دوستت دارم
بهترین هدیه ای که میتونی بهم
بدی سلامتی و خنده های شیرینته
my hany i love you