نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

بیا با هم دعا کنیم...

در کویر سوزان عاشقان در زیر تک درخت سایه گریخته ی دل شکسته گان کمی دورتر از چشمهای شرمگین دلباختگان با کوله باری از تمنا قصد تسخیر قله ی گذشته تو را دارم...  ای یگانه لایق تنهایی    درود این خسته را پذیرا باش... خدایا ای مهربانترین مهربانان میدانم بار گناه به دوش دارم بنده امو خطاکار...میدانم لایق این همه لطف و مهر تو نیستم اما تو انقدر خوبی که باز هم ما بندگان همیشه ناراضی و ناشکرت را دوست میداری و دم نمیزنی .بگذر از گناهانمان بیامرز ما را... تو که توانایی... شفا بده بیماران را برای تمام انهایی که دوست دارند مادر شوند فرزندی سالم و صالح عطا بفرما... گره از مشکلاتمان باز کن که تو...
1 اسفند 1389

چند ساعت دور از پارسا...

روز پنجشنبه چهلومه فوته مادر شوهر خاله بود و من مجبور بودم از صبح تا عصر برم اونجا چون برای ناهار هم دعوت بودیم دسته عمه ت درد نکنه تا من بیام از تو نگهداری کرد.اولین بار بود این قدر دور از تو بودم هر کی ندونه فک میکنه چندماهی ازت دور بودم.دلم برای خنده های ملوست برای چشمای قشنگت واسه حرفایی که فقط خودت ازشون سر در میاری و برای من یه دنیاست حتی واسه گریه هات خیلی تنگ شده بود .از خدا ی مهربونم عاجزانه میخوام که هیچ وقت هیچ نی نی رو از مامانش جدا نکنه <منظورم برای همیشه است> که این مصیبته بزرگیه و خدا مهربانترینه مهربانان... شکرت خدا جونممممممممممم... اوستا کریم پشتمو خالی نکن که تو نباشی من بدجوری میافتم......... ...
30 بهمن 1389

وقتی پارسا بدنیا اومد...

دیگه چند ساعتی بیشتر به پایان این انتظاره شیرین باقی نمونده بود فردا صبح ساعت هفت جراحی میشدم و پسر یکی یه دونم بدنیا میومد .... به آغوشه همیشه گرم و امن مادر و پدرش.... فقط.... میترسیدم نه برای خودم خدا خدا میکردم که پسر عزیزم سالم باشه. شب تا صبح خواب به چشام نیومد دعا میکردم....خدایابه حق مقدس مادری  به حق قدرت و مهربونیات قسمت میدم پسرمو سالمو سلامت از تو میخوام فقط به در خونه ی تو اومدم که تنها معبودم تویی.....منو رها نکن پسرمو حفظ کن و اونو بی هیچ عیبو نقصی به آغوشم بده که تو میتونی......همیشه توانایی.... بالاخره این نه ماه با همه ی سختیهاش گذشت و با بدنیا اومدنه پسر نازم من برای اولین  بارمادر شدم چه حس قشنگی... دو...
27 بهمن 1389

از امروز بگم....

افتضاح سرما خوردم مامانی همش میترسم به تو سرایت بدم. همه بدنم درد میکنه .تو هم امروز بیشتر وقتو خوابیدی خیلی دلم میخواد بغلت کنم دلم واسه بوی تنت پرپر میزنه حتی نمیتونم از اون لپای جیگرت بوس کنم خب............ تا وقتی که خوب بشم مجبورم از دور فقط نگات کنم.خداییش این عشق و محبت مادری یه چیزه دیگست.خدا تورو برامون حفظ کنه. ...
26 بهمن 1389

مامان از بچه گیام بگو

اقا پارسا وقتی بدنیا اومدی سه کیلو و دویست گرم وزن داشتی باچهل و هفت سانت قد .از همون روز اول توی بیمارستان نق زدنات شروع شد ولی من عاشقت بودم تا سه ماهگیت شبا بیدار بودی و روزها میخوابیدی یعنی پدر منو دراورده بودی همینطور بابات که بیچاره با همه ی خسته گیش شبا تو رو تو بغلش میگردوند که گریه نکنی.شیرمم با زور تا چهار ماهگی خوردی گاهی از ناراحتی گریه میکردم وقتی میدیدم شیر دارم اما مجبورم بهت شیر خشک بدم ولی خداییش لجباز بودی بازم من دوستت داشتم به این میگن مادری<صبر  عشقی مقدس  فداکاری و رنجیدنو دم نزدن...>
26 بهمن 1389

جمله های طلایی...

افسوس... ان زمان که باید کسی را دوست بداریم کوتاهی میکنیم ان زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم وبعد... برای انچه از دست رفته آه میکشیم... ...
26 بهمن 1389

جمله های طلایی...

الهی تو دوست میداری که من تو را دوست داشته باشم با آنکه بی نیازی از من پس چگونه دوست نداشته باشم که تو دوست میداری مرا با این همه احتیاج که به تو دارم... ...
26 بهمن 1389

عشق منی

مامانی باور کن حتی وقتی می خوابی دلم برات تنگ میشه...... وقتی تو رو دارم انگار صاحبه همه ی قشنگیهای دنیام خدا تورو برامون نگه داره که بی تو میمیرم عشق من ....جان من.... همه هستیه من....فقط تویی...مامانی ...
26 بهمن 1389