نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

کمی از بابا بگم...

سلام گل خوشبوی من امروز میخوام کمی در مورد بابا باهم صحبت کنیم میتونم بی هیچ تردیدی بگم که پدرت بهترین همسر دنیا برای من و بی نظیرترین پدر برای تو بوده و هست . کاش وقتی تو هم بزرگ شدی بشی یکی مثل اون صداقت .غیرت .بی ریایی .بزرگی و عشق همه تو دل بابات انقدر هست که من عاشقش هستم .وبه داشتن همچین مردی افتخار میکنم باید بگم که بابا خیلی دوستت داره و تو رو با هیچی و هیچکس عوض نمیکنه اینو از چشماش میخونم وقتی که با مهربونی و پر از عشق بهت نگاه میکنه و برای رفاه وآینده ی ما به خصوص تو خیلی زحمت میکشه . امیدوارم وقتی بزرگ شدی قدر پدرت رو بدونی ودلسوزی ها و فداکاریهاشو بی جواب نزاری . دوستت دارم بی نه...
8 فروردين 1390

بی نام

    سلام بهونه ی قشنگه من برای زندگی چه عجب امروز صبح زود بیدار نشدی و گذاشتی ما هم یه روز راحت بخوابیم عسل مامان تازگیا هم که عصبی میشی و داد میزنی ومن قات میزنم... حالا بگذریم... صبح رفتیم خونه ی مامانی <بابا> بعد از ظهر هم رفتیم عید دیدنیه مامان بزرگ بابا که رفته بودن مسافرت و دیشب برگشتن... تا عصر اونجا بودیم و شب اومدیم خونمون آخ که هیچ جایی مثل خونه ی خود آدم نمیشه تو خوابیدی و منوبابا بعد از اینکه شترنج بازی کردیم ومن باختم دوتایی نشستیم پای کامپیوتر و باباپستایی که برات نوشته بودمو خوند و خیلی هم خوشش اومد . بعدش هم با عمو حرف زدیم  اونم به خاطر مشکلاتی که دا...
8 فروردين 1390

90

سلام نونهال زیبای من میدونم چند روزیه فرصت نکردم برات بنویسم ولی خداییش دلم برای اینجا و دوستای عزیزم خیلی تنگ شده بود و الان که اینجام خوشحال شدم خب بلاخره عیده و سرمون مشغوله دید و بازدیدهای معمول شده بود پسر گلم. متاسفانه امسال هم نتونستیم بریم مسافرت چون بابا میگه پارسا کوچیکه و ممکنه تو راه مریض بشه سال پیش هم حامله بودم نرفتیم  ولی من خیلی به یه سفر و تغییر و تحول احتیاج دارم  دلم بی اختیار گرفته خیال گریه دارم اما اونم نمیتونم . دوست دارم  تو خلوته خودم فقط با خدای مهربونم تنها باشم انگار سال جدید باهام نساخت که اینقدر غمگینم حالا بگذریم .. سال نو رو در کنار هم تحویل کردیم &...
6 فروردين 1390

برای پسر گلم

سلام گل خوشبوی من ساعت دو و پنجاه دقیقه سال تحویل میشه و خرگوش کوچولو از راه میرسه .تو خوابیدی اما منو بابایی بیداریم تا سال جدید بیاد و با خودش بهار زیبا رو بیاره  تو تا به حال فصل قشنگه بهار رو ندیدی و این اولینته. تقریبا یه نیم ساعت بعد وارد سال جدید میشیم  شنیدم هر کی موقع تحویل سال دعا کنه خدا قبولش میکنه من هم هر سال این کار رو میکنم و حالا از خدای مهربون و توانا  سال خوش و پربرکت  برای همه و برای خانواده ام سلامتی برای پدر و مادر عزیزم عمری طولانی  و برای پسر محبوبم آینده ای روشن و سرشار از سربلندی و موفقیت میخواهم. وبرای خودم... خدای خوب من بگذر از سر تقصیراتم بیامرز این بنده حقیرت...
1 فروردين 1390

سال نو همگی مبارک...

خدای من آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید تو مرا میخوانی که بخوانمت این منم با حسرت سالهای رفته یا مدبر اللیل و النهار این منم با هزاران امید به سالهای پیش رو یا محول الحول و الاحوال خدای من بندگیم را بپذیر التماس مرا بشنو... حول حالنا خدای من آرزویم چه خواهد شد؟ الی احسن الحال. خوب من بوی عطر تحویل می آید چه مبارک تقدیری... پروردگار مهربانم در آغاز این سال نو مهربانی و رحمتت را بر همه فرو ببار تا همچون شکوفه های بهاری پاک گردیم و قلب و ذهن و روحمان از بی مهری و تعصب عاری گردد.به ما کمک کن به تو عشق بورزیم و به همنوعان خود بی هیچ چشم داشتی خدمت کنی...
29 اسفند 1389

دوستت دارم

سلام فرشته پاک من امروز از صبح زود بیدار بودی و با خودت حرف میزدی به قولی شیطنت میکردی  منم دیگه از خیر خواب شیرینم گذشتم و نشستم پای حرفایی که فقط خودت ازشون سر در میاوردی  بعدش ام برا صبحانت یه تخم مرغ مشتی آبپز کردم که جیگر مامان جون بگیره خودمم با کسالت و بی خوابی صبحانه رو بگی نگی خوردم  البته بابا رفته بود سر کار و ماتنها بودیم  بعد از اینکه خونه رو مرتب کردم با همدیگه بازی کردیم وقتی میخندی  خیلی ذوق میکنم مامان فدای اون خنده های قشنگت بشه  بعد بابا اومد تو رو سپردم بهش و یه دوش گرفتم  و بعد از خوردن ناهار حاضر شدیم  رفتیم خونه مامانی عمه هم اونجا اومده بود نشستیم کلی غیبت کر...
27 اسفند 1389

ناز گل مامانی...

سلام عزیزترینم بالاخره این خونه تکونیه عید تموم شد  اما خداییش خیلی خسته شدم . بعد از تموم شدنه کارام کلی با هم بازی کردیم یه سوپ خوشمزه هم برات حاضرکردم  و تو پسر گلم با اشتها نوش جان کردی امشب مامانی برای صحبت کردن با عمو اینجا اومد  ناراحت میشم وقتی میبینم برای جای خالی پسرش تو این روزهای دم عید و سفره هفتسین  چقدر غصه میخوره بالاخره از اینجا تا سوئد کم فاصله ای نیست... . پسرم قند عسلم منکه طاقته یه لحظه دوری از تو رو ندارم تو نباشی فاتحه ام خوندست تو همه وجودمی پیش مامان بمون     دوستت دارم ناز گل مامانی... ...
26 اسفند 1389

اولین چارشنبه سوری تو...

سلام یکی یه دونه    گل گلخونه امشب بی خوابی زده به سرم   میخوام برای تو بنویسم آخه چند روزیه که فرصت نمیکنم چون مشغوله خونه تکونیه عیدم از صبح هم که چشامو باز کردم سرم به شدت درد میکنه تا بعد از ظهر خوابیدم  با مسکن کمی بهتر شدم.   خب امشب هم که چارشنبه سوری بود اما ما خونه بودیم  بابا چند تا تنقلات آتیش بازی گرفته بود که تو حیاط خونه همه رو ترکوند تو هم تو بغلم بودی و این شکلی بابا رو نگاه میکردی  چند ساعت پیش عمه و دختر عمه هات و مامانی اینجا بودن با عمو تصویری صحبت میکردیم بعد از رفتن مهمونا منو بابا یه چایی خوردیم بعدش بابا رفت ب...
25 اسفند 1389

خیلی دلم گرفته...

سلام بهترینم دیروز مامانی حالش بد شد خیلی ناراحت بودم آخه من عاشق مادرم هستم این فرشته ی الاهی رو بعد از خدای مهربون پرستش میکنم حتی بزرگترین آرزوم مرگ قبل از عزیزانمه.قلبه مامانی ناراحته و من خیلی دلواپسشم حاضرم جونمو فداش کنم تا اون به جای من نفس بکشه...از خدای خوبم میخوام که هر چه زودتر مادر عزیزتر از جونمو شفاش بده... <آمین> خب مامانی منم دلم خیلی گرفته دیشب باباهم اونقدر خسته بود که زود رفت خوابید  ومن تنهایی تو اتاق پذیرایی نشستم حتی خودمم نمیدونم فکر چی رو میکردم یه چایی خوردم  انگار دنیا دور سرم میچرخید  منم بلند شدم که برم بخوابم اما خواب با چشام غریبی میکرد .خودمم نمیدونم کی خوابم برد شا...
22 اسفند 1389