نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

مروارید هفتم + راه رفتن

                                     سلام گلم عروسکم عزیز دل   نازنینم مروارید هفتم هم داره میاد . . . دندونای قشنگتو بخوره مامان شیطونکم و یه خبر دیگه  بالاخره تنهایی راه رفتنم یاد گرفتی عسل ام خوشحال شدم چون همسنای تو همه گی میتونستن تنها و بدون کمک راه برن جز توی تنبل خان خودت هر جا که بخوای میری  همهی اتاقا رو متر میکنی منم تا حدودی راحت شدم دیگه پشت سرم گریه نمیکنی.  خیلی شلوغ شدی از دست تو هیچ جایی نمیتونم برم فدای سرت همه ی عمرو زندگیم ...
3 دی 1390

پارسا و شیطونیاش

                                                  سلام پاره ی تنم عزیزترینم چند وقتی یه که نمی تونم برات پست بزارم . دلم میخواد اما نمیدونم چرا  حوصله شو ندارم.هوا خیلی سرد شده  زود تاریک میشه روزام ابریه  . . . آدم دلش میگیره از زمستون زیاد خوشمآدم دلش میگیره و  افسرده میشه . . . از اخبار این روزها بخوای برات بگم اینکه بابا از شریکش جدا شد  عمه هم کبدش مریضه شاید بره تهران عمل کنه ممکنه بابا هم همراهش بره منو تو هم بریم پیش دختر عمه هات که تنها نباشن چون...
25 آذر 1390

این روزای دلتنگی

                                       سلام نفس مامان روزها دارن به سرعت از پی هم میگذرن تو داری بزرگو بزرگتر میشی و من چشم دوختم به آینده و روزهای پیش رومون روزهای عزیز تاسوعا و عاشورای امسال هم اومد و گذشت . . . مادرم باز هم حالش خوب نیست و من  داغونم  پریشونم باز هم روبه خدای مهربون دست به دعام  تا اونجایی که یادم میاد همیشه مریض بود  من نتونستم اونو روزی سالم ببینم با اینکه جوونه اما . . . من از بچه گی چون همیشه بیماریه مادرمو دیدم دائم تو دلواپسیها سیر کردم قلبه ک...
18 آذر 1390

ماه محرم +اومدن زمستون

                             سلام عزیز دلم   مامانی فرصت نمیکردم برات پست جدید بزارم تقریبا هر روز سرم درد میکنه یا حوصله ندارم  از این روزها اگه بخوای برات بگم خبر خاصی وجود نداره همینطوری زندگیمون داره میگذره و اما در مورد تو جیگر شدی عزیزم بلا شدی ماه بودی خوشگلترم شدی هنوز از دندون تازه خبری نیست غذا خوردنت کمی بهتر شده شکر خدا کم کم داری تنهایی راه میری اما خیلی میترسی اینو از چشات میخونم که میگه مامان منو بگیر مامان و بابا گفتنتم محشره دلم آشوب میشه وقتی مامان صدام میزنی و بهم میخند...
7 آذر 1390

عمو رفت

                                                               سلام عسلم عمو رفت همین چند لحظه پیش ! دلم گرفته واسه همون نتونستم بخوام اومدم اینجا که برات بنویسم  هوا خیلی سرد شده و چون الان نصف شبو میگذره و تو خواب هستی نتونستم برای بدرقه فرودگاه برم مامانی (من) که میشه عمه ی عم...
18 آبان 1390

مهمونی برای عمو

                                   سلام هستی مامان نازنینم مامانو ببخش که نمیتونه برات زود زود پست جدید بزاره سرم خیلی شلوغه شرمنده! یه خبر توپ عمو یه هفته دیگه پیش ما میمونه بلیطشو تمدید کرد.     چند روز پیش برای عمو مهمونی دادیم تو رو گذاشتم پیش مامانی و مشغول آشپزی شدم تقریبا مهمونمون زیاد بودو من کارم فراوون  . . . شبه خوبی بود بعد از شام عمو سورپرایزمون کرد و چون روز تولدت سوئد بود برات کیک و یه ماشی...
11 آبان 1390

عسلم

    سلام ناز گل مامان عزیز دلم برای رفتن عمو یه هفته بیشتر نمونده حتما بعد از رفتنش خیلی دلمون براش تنگ میشه سرم خیلی شلوغه بیشتر وقتا خونه نیستم و نمیتونم به دوست جونای گلم سر بزنم و شرمنده ام    تو هم پسر ناز من خیلی شلوغ شدی همش داد میزنی و رو اعصاب من رژه میری ولی با این همه شیرین کاریات حرف نداره بد جوری دل مامانو بردی ای بلا عاشقتم و با همه ی وجودم تو رو دوست دارم هیچکسی رو تا حالا اینقدر نخواستم عسلم عزیزترینم همه ی دنیا یه طرف تو یه طرف                 ...
2 آبان 1390

همسرم پدرم پسرم

           باز هم چند روز نبودم شرمنده آخه سرم خیلی شلوغ بود دو تا از مراسم ها رو گذروندیم و موند یکی دیگه خدا رو شکر که سرمون گرمه عروسی بود نه عزا هر دو بارشم تو رو گذاشتم پیش مادرم دستش درد نکنه اون از تو مراقبت کرد ببخش که تو رو همرام نبردم اینجوری هر دومون راحت بودیم چون تو از دیدن شلوغی به گریه میافتی و اگه با خودم میبردمت پدرمو در میاوردی                                 &nb...
2 آبان 1390