نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

چند روز نبودم...

سلام دوستای گلم و پسرجیگرم...  ما بعد از واکسن پارسا چند روزی خونه مادرم مهمون بودیم بعدش هم این اینترنتمون مرض گرفت همش قطع میشه... دلم میخواد این کامپیوتر رو از وسط نصفش کنم .پارسا کوچولو به لطف خدا واکسنشو زد و بعد از تب و درد و گریه بلاخره خوب شد .من هم چند روزیه مشغوله خونه تکونیه عیدم ... ممکنه باز هم اینترنتمون قطع بشه دوستان ...پارسا ...ببخشید ...
17 اسفند 1389

این دو روز...

سلام پسر عزیزتر از  جانم... مثل همیشه پنجشنبه و جمعه رو خونه ی هردو مامانی ها رفته بودیم ومن نتونستم برات بنویسم  ناز گله مامان فردا واکسن داری و ... من به جای تو میترسم البته توهم اگه بزرگ بودی و میفهمیدی که قراره آمپول بخوری حتما میترسیدی . قراره بعد از واکسنت طبق معمول بابا ما رو ببره خونه ی مامانی <مامان من> تا اونا از تو مراقبت کنن چون بابا بزرگ خیلی به بچه حساسه و از تو خوب مراقبت میکنه دستش درد نکنه...         دیشب باز هم بابا مریض شد تو خواب بودی ولی ما تا ساعت سه ی شب بیدار بودیم تاکمی حال بابا بهتر شد بعد خوابیدیم قرار شد امروز بره دکتر و من خیلی نگرانشم مامانی   .تو هم&nb...
7 اسفند 1389

پیامی از خدا..

آن گاه که من اسمان و زمین را آفریدم به آنها گفتم وجود داشته باشند و وقتی مرد را آفریدم به او شکل دادم و زندگی را در او دمیدم. اما من تو را زن به وجود آوردم. من نفس زندگی را به تو که حساس و لطیفی دمیدم.من مرد را در خوابی عمیق فرو بردم و توانستم تو <زن> را با صبر و حوصله و دقت به وجود آورم. مرد در خواب بود به همین دلیل نتوانست در خلقت من دخالت کند. من تو را از یک استخوان به وجود آوردم. من دنده های قوی حساسی را انتخاب کردم که از قلب و ریه اش محافظت میکند و او را برای انجام آنچه میخواهدحمایت میکند. من تورا به طور کامل خلق کردم. چشمانت را ... آنها را تغییری نده .لبهای تو ...چقدر دوست داشتنی است هنگامی که در نیایش از هم جدا میشوند. ...
4 اسفند 1389

اینم از امروز...

سلام پارسا جونم دیروز خیلی دیر اومدم از آرایشگاه چون بعدش هم با عمه رفتیم فروشگاه ی کومه و خرید کردیم.دلم حسابی برات تنگ شده بود وقتی اومدم همینکه رسیدم بوسه بارونت کرده بودم امروز هم باهم رفتیم خونه دایی مامانی خیلی خوش گذشت  الان هم تو و بابا خوابیدین  .این بابای تو از زیر درسای شهروند الکترونیک در رفت و باز من مجبور شدم امتحان هر دومونم خودم بدم با اینکه خیلی خوابم میاد  تازه امروز برای تو هم ننوشته بودم و حالا مینویسم . جیگر مامان خیلی دوست دارم  امروز همه تو مهمونی میگفتن که تو خیلی لاغر شدی  دلیلشو خوب میدونم چون دیگه شیرمو نمیخوری فک کنم این شیر خشک بهت نساخت باید با دکتر...
4 اسفند 1389

ای همه ی وجود من نبود تو نبود من ...

  سلامی داغ داغ به پسر عزیزتر از جانم ناز گلم تو هنوز خوابی و من حوصله ام خیلی سر رفته منتظرم بیدار شی تا با هم بازی کنیم دلم میخواد بغلت کنم و از اون لپای جیگرت ببوسم میبوسمت مامانی. تازه یکی دو ساعت بعد میرم آرایشگاه و تو رو میزارم پیشه مامانی تا برگردم دلم برات خیلی تنگ میشه .قول بده پسر خوبی باشی و مامانی رو اذیت نکنی فعلا خدافظ گلم. ...
2 اسفند 1389

سپاس از دوستان خوبمون...

واقعا از همه ی شما دوستان عزیزی که به پارسا کوچولوی من لطف دارین و به ما سر میزنین و نظرهاتونو منویسین تشکر و قدردانی میکنم و همتونو دوست دارم...بازم بیاین به دیدنه ما. ...
1 اسفند 1389

بیا با هم دعا کنیم...

در کویر سوزان عاشقان در زیر تک درخت سایه گریخته ی دل شکسته گان کمی دورتر از چشمهای شرمگین دلباختگان با کوله باری از تمنا قصد تسخیر قله ی گذشته تو را دارم...  ای یگانه لایق تنهایی    درود این خسته را پذیرا باش... خدایا ای مهربانترین مهربانان میدانم بار گناه به دوش دارم بنده امو خطاکار...میدانم لایق این همه لطف و مهر تو نیستم اما تو انقدر خوبی که باز هم ما بندگان همیشه ناراضی و ناشکرت را دوست میداری و دم نمیزنی .بگذر از گناهانمان بیامرز ما را... تو که توانایی... شفا بده بیماران را برای تمام انهایی که دوست دارند مادر شوند فرزندی سالم و صالح عطا بفرما... گره از مشکلاتمان باز کن که تو...
1 اسفند 1389

چند ساعت دور از پارسا...

روز پنجشنبه چهلومه فوته مادر شوهر خاله بود و من مجبور بودم از صبح تا عصر برم اونجا چون برای ناهار هم دعوت بودیم دسته عمه ت درد نکنه تا من بیام از تو نگهداری کرد.اولین بار بود این قدر دور از تو بودم هر کی ندونه فک میکنه چندماهی ازت دور بودم.دلم برای خنده های ملوست برای چشمای قشنگت واسه حرفایی که فقط خودت ازشون سر در میاری و برای من یه دنیاست حتی واسه گریه هات خیلی تنگ شده بود .از خدا ی مهربونم عاجزانه میخوام که هیچ وقت هیچ نی نی رو از مامانش جدا نکنه <منظورم برای همیشه است> که این مصیبته بزرگیه و خدا مهربانترینه مهربانان... شکرت خدا جونممممممممممم... اوستا کریم پشتمو خالی نکن که تو نباشی من بدجوری میافتم......... ...
30 بهمن 1389

وقتی پارسا بدنیا اومد...

دیگه چند ساعتی بیشتر به پایان این انتظاره شیرین باقی نمونده بود فردا صبح ساعت هفت جراحی میشدم و پسر یکی یه دونم بدنیا میومد .... به آغوشه همیشه گرم و امن مادر و پدرش.... فقط.... میترسیدم نه برای خودم خدا خدا میکردم که پسر عزیزم سالم باشه. شب تا صبح خواب به چشام نیومد دعا میکردم....خدایابه حق مقدس مادری  به حق قدرت و مهربونیات قسمت میدم پسرمو سالمو سلامت از تو میخوام فقط به در خونه ی تو اومدم که تنها معبودم تویی.....منو رها نکن پسرمو حفظ کن و اونو بی هیچ عیبو نقصی به آغوشم بده که تو میتونی......همیشه توانایی.... بالاخره این نه ماه با همه ی سختیهاش گذشت و با بدنیا اومدنه پسر نازم من برای اولین  بارمادر شدم چه حس قشنگی... دو...
27 بهمن 1389