بی نام
سلام بهونه ی قشنگه من برای زندگی چه عجب امروز صبح زود بیدار نشدی و گذاشتی ما هم یه روز راحت بخوابیم عسل مامان تازگیا هم که عصبی میشی و داد میزنی ومن قات میزنم... حالا بگذریم... صبح رفتیم خونه ی مامانی <بابا> بعد از ظهر هم رفتیم عید دیدنیه مامان بزرگ بابا که رفته بودن مسافرت و دیشب برگشتن... تا عصر اونجا بودیم و شب اومدیم خونمون آخ که هیچ جایی مثل خونه ی خود آدم نمیشه تو خوابیدی و منوبابا بعد از اینکه شترنج بازی کردیم ومن باختم دوتایی نشستیم پای کامپیوتر و باباپستایی که برات نوشته بودمو خوند و خیلی هم خوشش اومد . بعدش هم با عمو حرف زدیم اونم به خاطر مشکلاتی که دا...
نویسنده :
مامان شیدا
13:25