نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

عکسای فرشته کوچولو

عسلم عکساتو غر و قاتی گذاشتم   نه ماهگی     چاهار ماهگی     ده ماهگی     ده ماهگی     (ده ماهگی) نشستی رو صندلی دایی بهرام     (ده ماهگی)  تو اتاق دایی     یک ماهگی     دو ماهگی     دو ماهگی      سه ماهگی     سه ماهگی     چاهار ماهگی     پنج ماهگی     هفت ماهگی     شیش ماهگی     ده ماهگی .الاهی قربون خوابیدنت بشم   ...
11 مرداد 1390

پارسا جون

  سلام وروجکم   امروز به نا به دلایلی بیرون شهر برای تفریح نرفتیم هم بابا کار داشت و همینطور مامانینا تعمیرات خونه دارن. بابا بعد از ظهر اومد خونه کمی تلوزیون دید بعدشم گرفت خوابید   منم دیدم حوصله ام سر میره اومدم سر کامپیوتر به سلامتی دندونه بالایی هم داره میاد چه خوب . . .    بعد از این میتونی همه چیز بخوری البته باید بگم که سر ماخوردگی داری غذا هم که به زور میخوری و بد خلقی میکنی باید فردا ببریمت دکتر   نمیدونم چرا سایز عکسا هر چی میکنم کم نمیشه  که ازت عکس جدید بزارم           ...
7 مرداد 1390

اولین دندون عسلم

سلام عسل مامان چند روز نبودیم روز پنجشنبه خونه ی مادر بزرگ بابا مهمون بودیم جمعه هم با جمعی از فامیل رفتیم اطراف شهر خوش گذشت.دیروز هم خونه ی مادرم بودیم خوب دیگه الان فرصت شد بیام اینجا اول به کامنتهای  دوست جونام جواب دادم بعد هم بهشون سر زدم که دیدم واییییییییییییییییییی خدای من نی نی خاله سما بدنیا اومده  از اینکه هردو سالمن خیلی خوشحال شدم گیسو جونم مثل مامانش خوشگل و نازه خدا حفظش کنه و یه خبر مهم دیگه پارسا جونم بالاخره اولین دندونش رو در آورد دندون پایینی سمت راست عزیزم معلومه خیلی درد داری که شبا رو همش گریه میکنی الاهی مامان فدات شه اول...
2 مرداد 1390

میلاد مهدی موعود مبارک

  سلام پسرگلم امروز فقط اومدم که با هم میلادمهدی موعود رو جشن بگیریم این مرد بزرگ و آسمونی یه جایی همین جا هاست  ولی یه روزی میرسه که میاد و ما رو از شر همه ی بدی ها نجات میده. برای زود اومدنش دعا کنیم. دوستای عزیزم این روز بزرگ رو به همتون تبریک میگم.   ...
29 تير 1390

اتوبوس

سلام نفسم دو روز پیش عمه اینا اسباب کشی کردن منم دیروز تو رو گذاشتم پیش مادرم و برای کمک خونشون رفتم .امروز تو رم همرام  بردم اما تو مجاله کمک کردن به من ندادی موقع برگشتن برای اولین بار سوار اتوبوس واحد شدی چون همه جا با ماشین خودمون میرفتیم  نمیدونم چرا اینقدر ذوق کرده بودی مدام با خانوما حرف میزدی و میخندیدی انگار خیلی از اتوبوس سواری خوشت اومده                        الان سه چهار باری میشه که هر هفته جمعه ها رو همراه جمع بزرگی از فامیلهای مامانی میریم اطراف شهر &nbs...
23 تير 1390

خواب مامان

  سلام فرشته ی نازم عزیز دلم امروز قرار بود با بابا برم دکتر اما از بس که خوابم میومد کنسلش کردم بابا هم وقتی دید من خواب آلودم و چشامو به زور باز نگه داشتم صبونه شو خورد رفت سر کار .منم اومدم کنار تو خوابیدم اما تازه چشامو بسته بودم که تو بیدار شدی منم دیگه قید خوابو زدم .دیشب خونه ی مامانی بودیم و دیر برگشتیم واسه همون منم کسل بودم صبونه ی پسر نازمو دادم و باهم بازی کردیم به بابا زنگ زدم گفت که برای ناهار خونه نمیتونه بیاد منم شروع کردم به کارهای روزمره                دکور خونه رو هم عوض کردم که تن...
21 تير 1390

همش بد بیاری

    سلام پارسا جونم   عزیز دلم این روزها اونقدر مشغله ی ذهنی دارم که نتونستم از تو بنویسم. ناز گلم باید بگم که تو فوق العاده ای الان نزدیکه دو  سه ماهی است که بعضی کلمه ها رو واضح میگی مثل   بابا- مامان -قاقا -نی نی-دردر-عمه آفرین پسر باهوشم     من حیف که اعصابم خورده و نمیتونم به بهترین نحو بهت برسم زود عصبی میشم .مامانوببخش عزیزم . . . و حالا هم مامانم مریض شده فردا میره چکاپ و انگار قراره من هیچوقت بی غم و غصه نباشم میدونم این روزها خیلی زیر فشار و استرس بوده خیلی غصه ی برادرم رو خورده اینم نتیجه ش . . . خدایا ما رو تنها ...
18 تير 1390

دلیل تاخیر مامان

         سلام چند روزی بود که بنا به دلایلی نتونستم بیام اینجا البته خودمم خیلی برای اینجا و دوستای گلم دل تنگ بودم اما . . . اتفاقایی افتاد و نشد چند روزی مشغول عروسی و پاتختی فامیلا بودم بعدش هم اعتبار اینترنتمون تموم شد و بابا چون کار داشت نمیتونست وصلش کنه و بعد هم دایی رسول حالش بد بود اونقدر بد که اشکه هممونو در آورد من بیشتر نگران مامانی بودم آخه اون خیلی غصه ی دایی رو میخورد قلبش هم که ناراحته می ترسیدم اتفاق بدی براش بیفته از طرفی هم خاله مشکل خانوادگی داشت اونم با سپهر اومده بود اونجا و مادرم دیگه داشت منفجر میشد و پدرم با همه ی تودار بو...
14 تير 1390