نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

یه روز معمولی+مروارید هشتم

سلام عزیزم چشم و چراغ خونمون پارسای ناز مامان نمیدونم چرا اصلا حال و حوصله نداری  .مریض هم که نیستی شکر خدا شاید از دندون باشه . . . بله دیگه مروارید هشتم تو راهه مبارکت باشه گلم کاش با این دندونای قشنگت بیشتر غذا بخوری  چون همیشه   سرغذا خوردنت با هم دعوا داریم. امروز یه روز معمولی بود تو تا ساعت یازده خوابیدی منم مشغول کارای خونه شدم .بعد از بیدار شدنت صبحانمونو خوردیم  البته من بی اشتها بودم  چون چند روزیه که بد جور سرما خوردم  و مواظبم که به تو سرایت ندم البته امروز تا حدودی خوب شدم گلم. فردا هم ممکنه بریم خونه ی مامانی (من) پریروز هم مادر ب...
12 بهمن 1390

رو صندلی خوابت برد !

سلام بهونه ی قشنگه من  برای زندگی        آره منم همون دیونه ی همیشگی عزیز دلم نوگل مامان روز پنج شنبه بابا ما رو برد خونه ی مامانی(من) خاله هم بعد از ظهر اومد و قبل از شام هم رفت چون قرار بود خونشون مهمون بیاد. بابا هم اومد و شب برگشت خونه چون عادت نداره جایی بخوابه منو تو هم شبو موندیم خونه ی مامانی و با هم لا لا کردیم. روز بعد دوباره خاله هم اومد و دور هم جمع شدیم و خوش گذروندیم. دایی تو رو برده بود اتاقش و رو صندلی دور تا دور اتاقو میگردوند تو هم روصندلی خوابت برد .منم ازت عکس گرفتم       خیلی ماهی دوستت دارم       ...
8 بهمن 1390

عشق مادر با سخن شریعتی

مادر نگاه خسته و تاریکت  با من هزارگونه سخن دارد  با صد زبان به گوش دلم گوید رنجی که خاطر تو ز من دارد دردا که از غبار کدورت ها ابری به روی ماه تو می بینم  سوزد چو برق خرمن جانم را سوزی که در نگاه تو می بینم چشمی که پر زخنده ی شادی بود تاریک و دردناک و غم آلودست  جز سایه‌ی ملال به چشمت نیست آن شعله‌ی نگاه، پر از دود است آرام خنده مــی زنــی و دانم در سینه‌ات کشاکش طوفان است  لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر سوزنده تر ز اشک یتیمان است تلخ است این سخن که به لب دارم مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم  امّا تو ای دریغ گمان بردی فرزند مهربـان تو من بودم چون ش...
5 بهمن 1390

بدون عنوان

· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم.. · وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است · دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند · اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است · اکنون تو با  مرگ  رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است...
5 بهمن 1390

ای بابا از دست این دوست جونا . . .

سلام دوستای عزیز من نمیدونم واقعا نمیدونم چرا؟ من هر روز این همه از وبلاگم بازدید میشه اما هیشکی لطف نمیکنه یه نظر برام بزاره دوست جونا شما که ساکت میای و میری  یه نظر برام بزار تا با هم آشنا بشیم رفیق بشیم منتظر مهربونیاتون هستم همواره هههههههههههههه ...
4 بهمن 1390

پارسا و مامان

سلام ملوسکم عزیز مامان بعد از رفتن انار خیلی بیشتر حساس شدم مدام دنبالتم که اتفاق بدی برات نیفته  چون من همچین توانی رو ندارم  که تو رو از دست بدم دق مرگ میشم به خدا امروز کمی موهاتو کوتاه کردم بله دیگه مامانت آرایشگر شده هههههههه اما متوجه نشدم و کمی گوش ت زخم شد فدات شم که صداتم در نیاوردی هر چی تلاش کردم غذا بخوری  نشد که نشد  و باز هم دارم برات غذا ها رو میکس میکنم آخه من چی کار کنم از دسته توی نیم وجبی! از همون لحظه ای که بدنیا اومدی با شیر نخوردنت و حالا هم غذا نخوردنت پدر بنده رو در آوردی تو هنوزم فراموش نمیکنم برای اینکه یه کم شیر بخوری  چه ک...
3 بهمن 1390

انار پر پر شد و رفت . . .

هر مادری از همون لحظه که میفهمه هامله ست و یه نی نی در راه داره براش آرزوهای زیادی میکنه دوست داره پاره ی تنش سالم و بی عیب بدنیا بیاد خوب شیر بخوره   راه بره  حرف بزنه اونو مامان صدا کنه و بزرگ و بزرگتر بشه . . . یه روزی واسه خودش کسی بشه سربلند و سعادتمند بشه حتی اگه قدر زحماته مادرش رو ندونه و البته پدرش رو هم و حالا  . . . یکی از همون مادرا پاره ی تنش جلوی چشاش پر پر شد و رفت رفت به دیاری که بازگشتی توش نیست انار رفت رفت پیش فرشته ها . . . هممون خیلی دعا کردیم براش شفا خواستیم اما قسمتش رفتن شد و یه مادر داغ دیده رو به جا گذاش...
1 بهمن 1390